قــــــــــلــــب خاطـــرات*
تو بزرگترین اشتباه زندگیم بودی که دیگه نمیخوام تکرارت کنم

 

 

 روزی عشق از دوستی پرسید: تفاوت من و تو در چیست؟

 

 

                        دوستی گفت:

 

 

 

    من دیگران را با سلام آشنا میکنم تو با نگاه . . . .

 

 

 

         من آنان را با دروغ جدا میکنم تو با مرگ!!!!!

 

 



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:28
Morteza.k

 


 

 

هوس بازان کسی را که زیبا میبینند دوست دارند

 

 

 

 

                        اما

  عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا میبینند

 




           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:27
Morteza.k

qua4w179qseb92ciuj80.jpg

 

زمان های قدیم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود. فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

 

ذکاوت گفت بیایید بازی کنیم. مثل قایم باشک!

 

دیوانگی فریاد زد: آره قبوله من چشم می زارم!

 

چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند.

 

دیوانگی چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد: یک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... !

 

همه به دنبال جایی بودند که قایم بشوند.

 

نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد.

 

خیانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

 

اصالت به میان ابر ها رفت.

 

هوس به مرکز زمین راه افتاد.

 

دروغ که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت٬ به اعماق دریا رفت.

 

طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت.

 

حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق.

 

آرام آرام همه قایم شده بودند و

 

دیوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ ...

 

اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.

 

تعجبی هم ندارد. قایم کردن عشق خیلی سخت است.

 

دیوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزدیک می شد٬ که عشق رفت وسط یک دسته گل رز آرام نشت.

 

دیوانگی فریاد زد: دارم میام. دارم میام ...

 

همان اول کار تنبلی را دید. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود.

 

بعد هم نظافت را یافت. خلاصه نوبت به دیگران رسید. اما از عشق خبری نبود.

 

دیوانگی دیگر خسته شده بود که حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.

 

دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.

 

صدای ناله ای بلند شد.

 

عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد٬ دست هایش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتانش خون می ریخت.

 

شاخهء درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود.

 

دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت

 

حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟

 

عشق جواب داد: مهم نیست دوست من٬ تو دیگه نمیتونی کاری بکنی٬ فقط ازت خواهش می کنم از این به بعد یار من باش.

 

همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.

 

 

 

و از همان روز تا همیشه عشق و دیوانگی همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...

 



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:26
Morteza.k

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود. همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. ۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: “من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.”

 



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:24
Morteza.k

از لحظه‌ای که در یکی از اتاق‌های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی‌پایانی را ادامه می‌دادند. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می‌خواست او همان جا بماند.

از حرف‌های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می‌خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه‌شان زنگ می‌زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می‌شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی‌کرد: «گاو و گوسفندها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می‌روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس‌ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می‌شود. بزودی برمی گردیم...»

چند روز بعد پزشک‌ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می‌کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه‌ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره‌اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب‌های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی‌هوش بود.

صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی‌توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می‌خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می‌خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می‌زد. همان صدای بلند و همان حرف‌هایی که تکرار می‌شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می‌گذشتم داشت می‌گفت: «گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می‌شود و ما برمی‌گردیم.»

نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می‌کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: «خواهش می‌کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته‌ام. برای این که نگران آینده‌مان نشود، وانمود می‌کنم که دارم با تلفن حرف می‌زنم.» در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین‌شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی‌های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می‌کرد.



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:24
Morteza.k

21qaaygxte5qx8ilio51.jpg

 

کوچه ای محل رد شدن روزانه پسری جوان بود. روزی دختری زیبا روی از آن کوچه

عبور می کرد . پسر دلش با دیدن آن دلبر، دوام نیاورد و دنبال دختر به راه افتاد. دختر

متوجه پسر شد و پرسید : چه میخواهی؟

پسر با صدایی لرزان جواب داد : عاشق تو گشته ام و دلباخته ات شده ام . دختر

گفت : گمان نکنم آیین دلدادگی آموخته باشی.

فردای روز نیز پسر در همان گذر منتظر دختر بود و به محض دیدنش جلو آمد. دختر

گفت باز که آمدی. پسر اظهار عشق کرد. دختر زیبا گفت من در چشمهایت رسم

عاشقی نمی بینم. شاید خواهان جمال و زیبایی صورتم شده ای . پسر بر عشق

اصرار کرد . دختر گفت : به هر حال فردا روز امتحان عاشقی است شاید ورق برگردد.

این را گفت و رفت.

پسر شب را در فکر امتحان به سر برد. که آزمایش چیست و نتیجه چه خواهد شد.

صبح فردا دختر، با جلوه ای زیباتر از روزهای قبل آمده بود. پسر جوان دوباره پشت

سر دختر زیبا به راه افتاد. دختر گفت ای پسر تو که اینگونه شیفته من شده ای اگر

خواهر زیبا و دلربای مرا می دیدی چه میکردی؟!!

خواهرم بسیار لطیف تر و در این شهر، زیبا روی ترین است و خیلی ها شیفته او

شده اند. امروز خواهر پری چهره ام را با خود آورده ام و الان پشت سر تو ایستاده.

پسر بی درنگ به عقب برگشت!!!

ولی ....

ولی خبری از خواهر فرشته خوی دختر نبود ، که نبود.

پسر گفت: این را که دروغ گفتی ؛ امتحانت را بگو چیست؟

دختر تبسمی کرد و گفت: ورقه ها را جمع کردند؛ امتحان تمام شد. برو راه خود گیر.

روز اول گفتم که از چشم هایت مشق عاشقی نمی خوانم. تو عاشق نیستی. تو

خواهان صورت های زیبایی.

اگر عاشق بودی وقتی معشوق روبروی تو ایستاده ، برای دیدن صورتی زیبا به عقب

بر نمی گشتی. چرا که هنگام وصال ، محب از محبوب و عاشق از معشوق روی

برنمی گرداند، حتی برای لحظه ای!!!! دختر اینها را گفت و ناپدید شد.

پسر کمی اندیشه کرد ، آهی سرد کشید و گفت:

به خاطر امتحانی که در آن رد شدم ، دیگر از این کوچه رد نخواهم شد.

اما ...........

اما آنانکه ادعای عشق خدایی میکنند ولی حواسشان همیشه به غیر خداست،

چه موقع و چگونه امتحان خواهند شد؟


 

 

 

 


نکندکه ورقه ها را پخش کرده اند و امتحان شروع شده است؟؟

 



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:21
Morteza.k

 

پسری نابینا بدلیل مشکلات زندگی گدایی می کرد .کنار خیابان نشسته بود و کلاهی جلوی پاهای خود

 

گذاشته بود . همراهش یک تخته سیاه بود که روی آن نوشته شده بود:

 

"نابینا هستم، کمکم کنید!"

 

یک روز گذشت،اما فقط چند سکه در کلاه پسر انداخته شد.پسر با این سکه ها یک نان کوچک برای

 

خودش خرید و روز دوم همچنان در کنار خیابان نشست

 

معلم دانشگاه از کنارش گذشت، با همدردی در کلاه پسر پولی انداخت. وقتی که نگاهش به جمله

 

روی تخته سیاه افتاد، چند دقیقه با خود فکر کرد و جمله قبلی را پاک کرد و کلمات دیگری نوشت

 

بعد از آن، پسر نابینا متوجه شد که افراد بیشتری به او برای تهیه غذا لباس و غیره کمک می کنند .روز

 

دوم با شنیدن صدای قدم زدن مرد صدای پایش را شناخت و از او پرسید:جناب آقا، می دانم شما

 

کیستید ؟ دیروز به من کمک کردید. از شما تشکر می کنم. اگر ممکن است بگویید چه اتفاقی افتاده

 

است ؟
مرد خندید و گفت:تغییرات کوچکی روی تخته سیاه دادم و نوشتم :

 

"امروز روز زیبایی است.اما من نمی توانم آن راببینم" __________________

 

^^((هیچوقت مغرور نشو ..... برگها وقتی می ریزن كه فكر می كنن طلا شدن))^^

 



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:21
Morteza.k

pleasure of love lasts for a moment but pain of love lasts a lifetime

شیرینی عشق یک لحظه(مدت کمی) باقی می ماند اما تلخیه عشق یک عمر باقی می ماند

To the world you are one person but to oneperson you are the world

برای دنیا فقط شما یک نفرید اما برای یک نفر(عاشق) یک دنیایید

Motivation is what get u started,Habit is what keeps u going

انگیزه برای شروع است وعادت برای ادامه

My Depression is so Deep,As Deep As A Sea,And I Am Drowning In It

افسردگیم عمیق است …به عمیقی یک دریا ودارم توش غرق میشم

Married men live longer than single men,but they are alot more willing to die

مردای متاهل بیشتر از مجردها عمر می کنند اما خیلی بیشتر خواهان مرگند

Sweet Dreams never Come true,That is why ther are sweet

رویا های شیرین حقیقت نمی یابند و به خاطر همین شیرینند

pain is such an uncomfortable feeling that even a tiny amount of it is enough to ruin every enjoyment

درد یک احساس ناخوشایندیست که حتی مقدار بسیار کمی از ان می تونه هر لذتی رو ازبین ببره

There is no coming consciousness without pain

هیچ هشیاری بدون درد نیست

life is the curse…sleep is the remission…death is the cure

زندگی یک نفرین(درد)است…خواب یک التیام(بهبود نسبی)است…مرگ درمان است

There is no sorrow worse than remembering happiness in the day of sorrow

هیچ غمی بدتر از به یاد اوردن شادی های (گذشته) در روز غم نیست

many people love in themselves what they hate in others

خیلی از مردم چیزی را در وجود خودشون دوست دارن که از وجود ان در دیگران متنفرند

Three sentences for getting success

1-Know more than other

2-Work more than other

3-Expect less than other

WILLIAM SHEAKSPER

 

-سه جمله برای کسب موفقیت:

 

1-بیشتر از دیگران بدان.

 

2-بیشتر از دیگران کار کن.

3-کمتر از دیگران انتظار داشته باش

زندگی تفسیر سه کلمه است خندیدن بخشیدن و فراموش کردن پس بخند ببخش و فراموش کن



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:20
Morteza.k

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و از من خداحافظی کرد

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از  2  ساعت دیدن فیلم و خوردن  3  بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و از من خداحافظی کرد

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " ، و از من خداحافظی کرد

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم و از من خداحافظی کرد

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی؟ متشکرم"؟؟

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

 

سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نیمدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره.

ای کاش این کار رو کرده بودم ................. با خودم فکر می کردم و گریه !

 

اگه همدیگرو دوست دارید ، به هم بگید ، خجالت نکشید ، عشق رو از هم دریغ نکنید ، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنید ، منتظر طرف مقابل نباشید، شاید اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه.



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:18
Morteza.k

 

خاطره های آدم وقتی زیاد میشه،اتاقش هم پر از عکس میشه

اما افسوس...

افسوس که همیشه دلت برای کسی تنگ میشه که نمیتونی عکسشو به دیوار بزنی!!!!!!!!!!!!!!



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:18
Morteza.k

خیلی سخته تو چشمای کسی که تموم عشقت رو ازت دزدیده زل بزنی و به جای این که لبریز از کسنه و نفرت بشی حس کنی هنوزم دوستش داری

-خیلی سخته باز بخوای به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر اوار غرورش تموم وجودت تله شده

-خیلی سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه ولی مجبور باشی لبخند بزنی تا نفهمه دوستش داری

-خیلی سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی ولی وقتی میبینیش چیزی جز سلام نتونی بگی

-خیلی سخته روز تولدت همه بهت تبریک بگن جز اونی که فکر میکنی به خاطرش زنده ای

-خیلی سخته غرورت رو به خاطر کسی بشکنی که بعد بفهمی دوستت نداره

-خیلی سخته گل ارزو هاتوتو باغ دیگری ببینیو صد بار تو خودت بشکنی اونوقت اروم زیر لب بگی:

 

 گل من باغچه ی نو مبارک.........



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:17
Morteza.k

 

خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ...

 

خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ...

 

خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ...

 

خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ...

 

خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوست نداره ...

 

خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی ، اما اون بگه : دیگه نمی خوامت

 

 

خیلی سخته ...        



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:17
Morteza.k

 وقتی کسی رو دوست داری،حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیارو بدی،فقط یه بار نیگاش کنی

به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی

وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه
فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه

قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی
خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی

حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم
امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم

حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو
فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو

حاضری هر چی دوست نداشت ، به خاطرش رها كنی
حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی

حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات
به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات

وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری
تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری

حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دستاش نره
حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره

حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر
امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر

حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی
بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی

حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی
رو دست مجنون بزنی ، با غصه هاهمخونه شی

حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن
دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دست تکون بدن

حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن
کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن

حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت
مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت

وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری
دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری

حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه
به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه

حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی
غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی

حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ
عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ

حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی
پشت سرت هر چی میگن ، چیزی نگی گوش بكنی


حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن
پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن

وقتی کسی رو دوست داری ، صاحب کلّی ثروتی
این گنج خیلی قیمتی نذار كه ازت بگیرن



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:15
Morteza.k

هیچ كس لیاقت اشكهای تو را ندارد و كسی كه چنین ارزشی دارد باعث اشك ریختن تو نمی شود

 

اگر كسی تو را آن طور كه می خواهی دوست ندارد، به این معنی نیست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد


دوست واقعی كسی است كه دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس كند


هرگز وقتت را با كسی كه حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران


شاید خدا خواسته است كه ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر  

می توانی شكرگزار باشی

به چیزی كه گذشت غم مخور، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن

همیشه افرادی هستند كه تو را می آزارند، با این حال همواره به دیگران اعتماد كن و فقط مواظب باش كه به كسی كه تو را آزرده،

دوباره اعتماد نكنی

زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد كه انتظارش را نداری

 



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:14
Morteza.k

94537903187537731074 عکس های عاشقانه 2012 سری جدید

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید!

 

 اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، واژه تنهایی برایتان بی معناست!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، آرزوهایتان آرزوهای اوست!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را  آسان می شمارید!

 

اگر واقعا عاشقش باشی ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به  آرامش می رسید! 

اگر واقعا عاشقش باشی،شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین  غم دنیاست

به راستی دوست داشتن چه زیباست ،این طور نیست ؟

 

 



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:14
Morteza.k

دلتنگ شدن حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را می کند

                                                           *****

قدر یاران قدیمی را بدان ای نازنین، فرش های کهنه را مردم گران تر می خرند

                                                           *****  

برای تا ابد ماندن باید رفت

گاهی به قلب کسی ...

گاهی از قلب کسی ...

 

                                                           *****        

هیچگاه چشمانت را برای کسی که مفهوم نگاهت را نمیفهمد گریان نکن.



           
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:10
Morteza.k

دل از این روزگار کندم....میخوام تنهاترین باشم

نگاه ار آینه بردارم.....با غصه همنشین باشم

دل از این روزگار کندم....میون غصه ها جاشم

زمین خوردم تو این روزا.....ولی شاید بشه پاشم

توی دریای عاشق ها....شکسته قایقه غرقم

من حراس از اون روز دارم....چجوری جزو فردا شم

دل از این روزگار کندم....تو رویای چشات غرقم

شده پاره طناب عشق....ولی بازم به تو بندم

دل از این روزگار کندم....ندارم من دیگه مرهم

واسه زخمای این قلبم....واسه درمون این دردام

شده ابری هوای دل....میاد بارون روی گونم

تو لیلی بودیو من هم....شاید مجنون تو باشم




           
پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 13:47
Morteza.k

شبی که خاکم میکنن....

بهش بگین اونم بیاد

بگید که عاشقه تو مرد

از حرفاتون خوشش میاد

بگین که اون خاکه هو غزل خونه چشم سیات

شبو روزش تیره شده با حسرتو داغ چشات........

با حسرتو داغ چشات.....

وقتی که تابوت منو به روی دستا میبرین

همراه این جنازه هم یه عکسی از اون ببرین

عکس اونو تابوت من روز وصال  ولیااااااااا

که زیر قبرستون بشه خونه ی عشق ما دوتا

خونه ی عشق ما دوتا....

بهش بگین سنگدل و پست

به آرزوهات رسیدی؟؟؟

چرا رفتی از دلم؟....بعد یه عمری بریدی

بگید که عاشق چشات طاقت نیاوردو برید

بگید غمش یه ببری بود که سینه ی منو درید.......

که سینه ی منو درید....

وقتی که خاکم میکنن میخوام اونم اینجا باشه

جشن وصال ما دوتاس هرچیزی رو به راه باشه

بهش بگید که عاشقت به خاری و عذا نشست

الهی بشکنه دلش که قلب من براش شکست

بهش بگین که شعر من قصه ی مردنه منه

پر پر شده قلبو دلم تقاص عاشق شدنه

خدا بگیر تقاصمو ازون دو چشمای سیاش

زخمی بکن قلب اونو خودم میشم نمک براش

 

حالا که سنگ قبرمو به روی سینم میزارین

برام همون عکس اونو به روی قلبم بزارین

شاید...لا اقل طرحو عکسش کنار من موندنی شه

میخوام یه شعری من بگم که بد جوری خوندنی شه:

 

وقتی که یار من اومد

بر سر این مزار من

بهش بگید

یه لحظه ای

بخوابه در کنار من

میون زندگیم نبود

همدمو غمخوار گل من

ازش بخواین حرف بزنه

با سنگ قبر دله من

 



           
پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, :: 13:17
Morteza.k

سرت توی جادوی کی گرم شد...؟

همون شب که من رو فراموش کرد....

تو آغوش کی دست و پا میزدی..؟

چراغ اتاقو کی خاموش کرد؟؟؟

کی از شعله ی بوسه هات گرم شد..؟؟

بگو با کی بودی شبو لعنتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بگو قیمت ناله هات چند بود؟نفسهاتو دادی به چه قیمتی..؟

دارم میرم از زندگیت تا ابد

دیگه فکر دیدارتم سختمه بزار باورم شه یه کابوسه که....

لباس یکی دیگه رو تختمه......

تو حتی بیادم نبودی ببین....

خیانت تو رو تاکجا پست کرد.....

همون عطری که عاشقش بودمو.....

یکی دیگه رو جای من مست کرد.........

بگو تا کجاها تو رو بو کشید؟؟؟

کی از جسم بی حال تو سیر شد؟؟

چجوری بهش زل زدی با هوس....

که خوابم به این خوبی تعبیر شد.....

خداحافظ ای خونه ی پر گناه...

خداحافظ ای لحظه های سیاه...

نمیدونم اینکه ازت میگذرم....دلیلش چیه..!

عشق یا اشتباه!!!!!!!!

 

 



           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 14:34
Morteza.k

از پیرمردی پرسیدم عشق چیست؟

گفت گلی که دیروز غنچه بود

امروز شکفت

فردا پژمرده میشود



           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 13:34
Morteza.k

غریبه

یه دختر کور توی این دنیای نامرد زندگی می کرد این دختر یه دوستی

داشت که عاشقش بود

دختر همیشه می گفت: اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با

اون می موندم

یه روز یه پسر پیدا میشه که به اون دختر چشماشو بده

وقتی دختر بینا شد دید که دوستش کوره

بهش گفت : من دیگه تو رو نمی خوام برو...

پسر با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت:من میرم فقط


مواظب چشمای من باش!!!!!!!!!!!!!!

 



           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 13:34
Morteza.k

همیشه با کسی درد دل کنید که دو چیز داشته باشد....یکی "درد"

دیگری "دل"

غیر از این باشد به تو می خندد



           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 13:33
Morteza.k

در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان ، قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و سپس محکوم شد به تنهایی و مرگ کنار چوبه دار از من خواستند  تا آخرین   خواسته ام را بگویم و من گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم

 



           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 13:32
Morteza.k

دفتر عشـــق که بسته شـد

 

دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم

 

خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون

 

به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

 

اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود

 

بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

 

برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

 

حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

 

تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو

 

بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم

 

غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

 

بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

 

از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

 

از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

 

چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم

 

چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم

 

دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

 

فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

 

چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو

 

آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه

 

دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه

 

بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو

 

ازاون که عاشقــــت بود

 

بشنواین التماس رو



           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 13:30
Morteza.k

 

چی شد که سیگاری شدی ؟

 

یه شب بارون میومد… خیلی تنها بودم...!!!

 

 

 

چی شد که ترک کردی؟

یه شب بارون میومد… دیگه تنها نبودم...!!!

 

 

چی شد الکلی شدی و سیگار رو دوباره شروع کردی؟

یه شب بارون میومد… دوباره تنها شدم...!!!

 

 

چی شد آوردنت اینجا، بستریت کردن؟

یه شب بارون میومد… خیلی تنها بودم… تو خیابون دیدمش…اون تنها نبود...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 13:30
Morteza.k

اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم

اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم

اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم

اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم

اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود

اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم

اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم

اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم

اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید

اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم

اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم

اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم

 



           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 13:29
Morteza.k

میخوای برنگردی برنگرد ...!!! اما بدان ترکیب اتاقمان همانگونه است... هنوز بالش تو قالب سر تو رانشان میدهد و بوی تو را دارد ... تنها چیزی که فرق کرده ... نبودن تو و طعم حسرت من است



           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 13:26
Morteza.k

 عشق شکست ناپذیر است                                          love conquers all 

 

عشق از یک نگاه شروع می شود                                love starts with the eyes

عشق ادم را کور می کند                                             love is blind

عشق است که چرخ عالم را می چرخاند                         love makes the world go round

عاشق هیچگاه عیب معشوق را نمی بیند                        love sees nofaults

محبت محبت می اورد                                                love begets love



           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 13:25
Morteza.k

راننده اسکناس مچاله را ازم گرفت و پرسید یه نفری؟

 

مکثی کردم و بی حوصله گفتم:بله اقا!خیلی وقته...

 

 



           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 13:24
Morteza.k

چه کسی می گوید گرانی شده است؟دوره ی ارزانیست !!!!!!!!!

دل ربودن ارزان!! دل شکستن ارزان!! دوستی ارزان!! دشمنیها ارزان شده!! شرافت ارزان!! تن

عریان ارزان!!

آبرو قیمت یک تکه نان و دروغ از همه چیز ارزانتر!! قیمت عشق چه قدر کم شده است!!


کمتر از اب روان !!! وچه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان.........



           
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, :: 13:24
Morteza.k
درباره وبلاگ


سلام ،به وبلاگ من خوش اومدی من مرتضام 20 سالمه ، تحصیلاتم دیپلم کامپیوتره و اگه خدا بخواد سال آینده وارد دانشگاه میشم،عاشق خدا و اهل بیت و مخصوصا آقا ابوالفضلم ،گیتاریست هستم و عشقِ آهنگسازی و خوانندگی..فقط سبک پاپ گوش میدمو کار میکنم که بین کارهای پاپ عاشقِ کارهای محسن یگانه هستم و..... امیدوارم لحظه های خوبی رو اینجا بگذرونی، اگه خوشت اومد بازم بیا بعضی از مطالبی که مینویسم، منظورم به بعضی از پسرا و دختراس نـــه منظورم با همه ی دختراس ، نــــه منظورم با همه ی پسراس و نـــه منظورم فقط با دختراس و نـــه فقط با پسراس اوکی؟؟؟ اینو چند دفعه هم گفتم ، ولی متاسفانه به دلیل گیراییِ پایینِ بعضیا بازم گفتم، من نــــه با کسی دشمنی دارم نـــه چیزِ دیگه ای کسایی هم که با مطالب و پست هام مشکل دارن بدونن: کسی مجبورتون نکرده از وبلاگم بازدید کنید خوشتون نمیاد بفرمایید...دکمه ی Close رو بالایِ صفحت بزن پس دیگه خواهشا رو اعصابِ من نرید و شعارِ من خوبم من ماهم واسه من ندید در ضمن از قدیم گفتن: کسی که به خودش شک نداره اصلا لازم نیست نگران باشه امیدوارم حرفام برای همه جا افتاده باشه راستی: اینکه من طرفدارِ پرپا قرصِ محسن یگانه هستم به خودم مربوطه اوکی؟؟ فضولاش برن جای دیگه اظهار نظر کنن و اینکه فقط وبلاگایی که مثل خرابه ی خودم هستن رو لینک میکنم و.... هیچی دیگه همین.... والسلام
آخرین مطالب
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 56
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 70
بازدید ماه : 1473
بازدید کل : 36077
تعداد مطالب : 604
تعداد نظرات : 335
تعداد آنلاین : 1

دریافت کد پیغام خوش آمدگویی دریافت کد خداحافظی

تماس با ما

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

سایت خدماتی کد کده تربچه




دریافت کد جملات شریعتی